تناقض سرمایهداری لیبرال و تعارضات درونی آن از مباحث مهمی است که هم از سوی نوگرایان به صورت نقد درون و هم سنتگرایان به عنوان انتقاد به ماهیت فلسفی نوگرایی مطرح شده است. هابرماس فیلسوف آلمانی از کسانی است که به نقد درونی آن پرداخته و از پرژوه ناتمام مدرنیته و تناقضات درونی سرمایهداری لیبرال و مساله کسری مشروعیت سخن به میان آورده است.
از آن جایی که ماهیت سرمایهداری لیبرال به کثرتگرایی در عمل و اندیشه گرایش افراطی دارد، یافتن تناقض در اندیشه و رفتار امری طبیعی مینماید. از این رو، دیدگاههای نوگرایان بر سر تمام مسایل یکسان نیست. اندک آشنایی با دیدگاهها و نیز نحوه مدیریت مسایل سیاسی روز در واشینگتن، لندن، پاریس و برلین این مساله را روشن میکند. نمونه این تناقضات در نحوه رفتار با مساله هستهای ایران و طرح قدرت نرم و مشت آهنین و بارانهای تابستانی در مساله فلسطین و نیز نحوه عمل در مساله عراق به روشنی میتوان یافت. دو گروه بازها و کبوترها (جمهوریخواهان و دمکراتها) و حتی در میان بازهای سنتی و نو محافظهکارانی که قدرت را در کاخ آمریکایی در دست دارند در یک مساله و نحوه عمل در آن اختلاف شدید و آشکاری را نشان میدهند.
چنین تناقضاتی، کاملا واقعی و دست کم تا حدودی حاصل اختلاف نظری در میان گردانندگانی است که دارای عقاید فردی گوناگونی هستند. هر چند این تناقضات واقعی است و هر چند نتایج آن گاه به حمایت از افراد و برنامههایی منجر میشود که به ظاهر با ایدئولوژی سرمایهداری لیبرال در تعارض میباشند و گاه در مقابل دمکراسی لیبرال قرار میگیرد مانند دمکراسی فلسطین که منجر به قدرت گرفتن حماس شد و یا در عراق که قدرت به مخالفان آمریکا منتقل شد، ولی با این همه باید بدانیم که این حمایتها نشان دهنده تغییر جهت ایدئولوژیک نهادهای سرمایهداری لیبرال نیست، بلکه بیشتر تلاشی در جهت محترم شمردن تعهدات کثرتگرایانه گردانندگان آن هم در کمترین میزان آن است.
سرمایهداری آزاد و لیبرال دمکراسی هر چند ممکن است به فعالیتها و طرحهایی که جهتگیری اصلاحطلبانه یا حتی رادیکال و مخالف سرمایهداری لیبرال و منافع آنها دارند روی خوش نشان دهند و یا با آن همکاری کنند و به حمایت مالی و معنوی اقدام نمایند، اما به افراد و گروههایی که توان بالقوهای داشته باشند که با سلطه سرمایهداری لیبرال به مبارزهجویی اساسی و اصیل برخیزند، هیچ گونه کمکی نمیکند. چنان که همگان پس از قدرت گرفتن حماس به شدت با آن به مبارزه پرداختند و هرگونه حمایت بیرونی را از آن سلب کردند و در نهایت به دمکراسی و ارزشهای آن پشت پا زدند.
جهت گیری کثرتگرایانه گردانندگان سرمایهداری لیبرال و نهاد و بینادهای وابسته را که درباره آن تبلیغات زیادی میشود به طوری که حتی از مخالفان سرمایهداری لیبرال و سنتگرایان اصول گرا و بینادگرایان ضد لیبرال دمکراسی دعوت و حمایت میکنند، تنها باید در چارچوب صحیح آن تحلیل کرد: عقاید و سلیقههای متفاوت اگر فعالانه مورد تشویق قرار نگیرد، دست کم از آن واقعا استقبال میشود، اما تنها تا زمانی که در چارچوب معیارهای تعیین شده توسط ملزومات نظام سرمایهداری لیبرال بیان شود.
خلاصه آن که، کثرتگرایی، هر گاه باعث شود که منتقدان، مشروعیت نظام سرمایهداری و اصول دمکراسی لیبرال و یا لائیک را به زیر سوال برند، دیگر قابل پذیرش نیست. چنان که در باره حجاب در فرانسه ما این حدود و مرزهای تحمل را دیدیم.
تبلیغات سرمایهداری لیبرال همواره بر " بی طرفی ارزشی " و ماهیت بشر دوستانه برنامهها و رفتارهای آنها تاکید نهاده و وجود دستورالعملهای محرمانه و از پیش تعیین شده را انکار کرده است. با این حال ناظران ژرفنگر یا بدبین ممکن است این تبلیغات را بیارزش تلقی کنند و استدلال نمایند که پذیرش ادعاهای سرمایهداری لیبرال و گردانندگان آن سادهاندیشی است.
سرمایهداری لیبرال از طریق کنترل فرهنگ و اشاعه ایدئولوژی خود در چنان موقعیتی قرار میگیرند تا جهانبینی خاصی را طرح و تحکیم نمایند که در چشم عموم مردم ظاهر واقعیت را دارد، حال آن که پذیرش این جهانبینی صرفا تامین کننده منافع سرمایهداران است. از این دست جهانبینی طرح جهانسازی هدایت شده است که توسط 300 نفر از سرمایهداران جهان اداره و تبلیغ میشود.
بنابراین بیطرفی ارزشی در نظام سرمایهداری لیبرال و ظاهر کثرتگرای آن واقعیت ندارد. شاید واقعا چنین باشد ولی باید بدانیم که گسترش سلطه یک جهانبینی و طبقهای مانند سرمایهداری، به واسطه ظاهری که از واقعیت ارایه میشود انجام میگیرد، نه از طریق خود واقعیت آن گونه که هست. اگر یک جهانبینی و طبقه ابزار متقاعد کردن را در اختیار داشته باشد، گاه میتواند مردم را قانع کند که جهانبینیاش ولو غیر منطبق با واقعیت است، صحیح است. غول رسانهای غرب در مساله هستهای ایران این گونه عمل کرد تا بنماید که ایران هستهای خطر جهانی است. رسانههای داخلی نیز به کمک بنیادهای وابسته به مراکز علمی و فرهنگی سرمایهداری لیبرال در تبلیغ و کنترل و اشاعه یک فرهنگ و جهانبینی همکاری میکنند.
بنیادهای آموزشی و فرهنگی و نهادهای خیریه و بشر دوستانه به عنوان ستون عقیدتی حافظ نظام سرمایهداری لیبرال جهانی عمل میکنند. این سازمانها با استفاده از علوم مختلف از مردمشناسی گرفته تا روانشناسی و جامعهشناسی و تا علوم پایه میکوشند تا شیوههای خود را تکمیل و بهبود بخشند تا اشکال خشن و آشکارتر امپریالیسم اقتصادی و نظامی را که به سادگی قابل تشخیص است، تکمیل و نهان کنند. همه این اعمال با عناوینی چون بهبود شرایط زندگی انسانها و تقویت دمکراسی و جستجوی حقیقت انجام میشود. چنین تصویری از واقعیت به طور دایم اشاعه داده میشود. بیطرفی ارزشی به معنای کثرتگرایی است و این معنا را القا میکند که هدف جز یافتن حقیقت نیست. در حالی که تمام ارزش چیزی جز سرمایهداری لیبرال جهانی برای چپاول نیست. این گونه است که توزیع نابرابر ثروت جهانی با عناوین بشر دوستانه تداوم مییابد.
رسانههای وابسته تصویر خاصی از واقعیت را ارایه میدهد که حافظ منافع آنان است. واقعیتی که با سلطه اقتصادی، نظامی و سیاسی ایالات متحده و غرب سازگار باشد. نهادهایی در سراسر جهان با حمایت بنیادهای خیریه و بشر دوستانه آمریکایی به مشروع جلوه دادن نظام سرمایهداری لیبرال کمک میکند. نقش این مراکز و نهاد و موسسات، به عنوان شرکای بیسر و صدا در این شبکه تعریف شده است. در سراسر جهان افرادی با عنوان مردان دانا و روشنفکران از سوی تشکیلات جهانی سرمایهداری لیبرال دستچین شده و نقش آفرینی میکنند. سرمایهداری به کمک این روشنفکران، حاکمیت فکری و فرهنگی خود را از طریق کنترل باورها و فرهنگها تداوم میبخشد. سرمایهداری آمریکایی با کمک همین روشنفکران در اشاعه باورهایی معین در میان کشورهای در حال توسعه مبادرت میورزند.
گفته شد که سرمایهداری لیبرال سرشار از تضادهای درونی است و بدیهی است که سازمانهایی که از آن نشات گرفتهاند نیز سهمی از این تضاد سرمایهداری لیبرال در درون خویش به ارث برده باشند. این تضادها در سطوح گوناگون مشهود است. در یک سطح، به نظر میرسد برنامههایی را پشتیبانی میکنند که به نظر میرسد با علایق سرمایهداری لیبرال تقابل دارند. این تضادها هرچند که حاصل جهتگیری کثرتگرایانه در درون نظام لیبرالیسم است و به ابداع اشکالی از عقاید و ایدئولوژی منجر میشود با این همه لزوما و همیشه حامی نظام سرمایهداری و به نحوی هماهنگ با اصول آن است هرچند که یک دولت سرمایهداری مخالفت کند.
در سطحی دیگر، سرمایهداری لیبرال با بروز تضاد میان مواضع اعلام شده خود مبنی بر دفاع از اصول دمکراتیک مواجه میباشند. ساختار نظام سرمایهداری لیبرال به گونهای آشکار این تضاد را به نمایش میگذارد. این هم بخشی از سازوکار است نه راهبرد اساسی.
پذیرش نخبگان و ترغیب اصل حاکمیت نخبگان و نخبهگرایی غیر مردمی، ذاتی نظام سرمایهداری لیبرال است که همواره اقتدار و قدرت در آن، از بالا به پایین جریان دارد و نظام پوپولیستی را بر نمیتابد. مردمگرایی در مفهوم و به شکل نخبهگرایی معنا مییابد. تلاش برای کاهش تناقض میان دمکراسی و لیبرالیسم (مردمگرایی و حاکمیت نخبگان از طریق احزاب) از مهمترین دغدغههای فکری نظام سرمایهداری است. پرورش نخبگان و حاکمیتبخشی به آنان با اصول دمکراسی در تناقض است ولی نظام سرمایهداری لیبرال به چنین امری برای تداوم نظام سرمایهداری جهانی نیاز دارد. نخبهسازی و شخصیتسازی جهانی تنها در این شبکه قابل تحلیل و دفاع است. انتخاب افرادی از جامعه برای مطرح شدن در سطح جهانی برای تداوم نقش و تاثیرگذاری موثرتر صورت میپذیرد. تهاجم فرهنگی به منظور تکمیل سیاست نظامیگری راهبرد نظام سرمایهداری است. این تهاجم به کمک همین نخبگان و شخصیتهای جهانی با تکرار یک جهانبینی و ایدئولوژی صورت میگیرد.
بحث مکرر از نقش نخبگان و روشنفکران و افراد شاخص از آن رو ضروری است که برنامههای نظام سرمایهداری لیبرال را در جامعه جهانی گسترش میدهند و در پیشبرد اهداف و منافع و مقاصد نظام سرمایهداری جهانی کمک میکنند. اختلافات و تضادها هر چه باشد تحت الشعاع جهتگیری عمومی نظام سرمایهداری قرار میگیرند. بنابراین کثرتگرایی و بیطرفی ارزشی تنها تا جایی جایز شمرده میشود که با نظام جهانی سرمایهداری لیبرال در تضاد عملی نباشد.
م